|
چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 18:34 :: نويسنده : زهرا
![]()
چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 9:2 :: نويسنده : زهرا
خوب یادم هست ...
با هم اتاقی نقاشی کرده بودیم برای ماندن ...
اما فراموش کردیم ...
نشانی این اتاق را ...
با نام و مشخصات کامل خاطرات مشترکی که داشتیم ...
بر دریچه ی دردهایمان حک کنیم !!!
![]() ![]()
چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 8:51 :: نويسنده : زهرا
![]() دنیای کوچکی است ...
مثل لباسهای بچگی مان !
بزرگ می شویم
و دنیا تنگ می شود ...!
![]() ![]()
سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, :: 18:31 :: نويسنده : زهرا
![]() وقتي دلتنگ ميشوي ...
فرقي ندارد
آسمان
مهتابيست يا صاف !
ماه هم فقط قرصي نورانيست ...
فقط يك مشت واژهي تكراري
در سوژهها و فكرهاي تكراري
با توست ...
حتي صبح كه بيدار ميشوي
آواز گنجشكهاي پشت پنجره
يا چك چك شير آب را هم
نميفهمي ...!
![]() ![]()
سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, :: 18:25 :: نويسنده : زهرا
![]() کوچه ها خسته اند
و این همه پیاده روهای ناتمام
که به خیابان های سرگردان می رسند ...
دیری است
این شهر طاقت اش تمام شده است !
من راهی ام ...
کنار گذری اگر هست
نشانم بده !
![]() ![]()
سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, :: 11:49 :: نويسنده : زهرا
فرصتی نبود . می خواست بازگردد و حقیقت را به همه بگوید ، ولی
فرصتی باقی نمانده بود و باز هم مهر سکوت بر لبانش فرود آمد ...
. همان دنیایی که با گریه از آن جدا شده بود ، ولی معلوم نبود
که مثل قبل بخواهد به آن جا باز گردد یا نه !
بفهمی ،بفهمی که جاده ات بی باز گشت است و سفری در پیش داری که
باید با توشه ای پر به سرزمینی که گریان از آن آمدی باز گردی تا
خندان باشی و سرافراز ...
رنگارنگ و چشمک زن و وسوسه انگیزش را ، خودت نور باش ...!
![]()
سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, :: 9:46 :: نويسنده : زهرا
![]()
سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, :: 9:39 :: نويسنده : زهرا
![]()
دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, :: 18:52 :: نويسنده : زهرا
![]()
دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, :: 17:59 :: نويسنده : زهرا
و هر آن چیز که بر روی زمین زیبا هست... از تمنا بنویس ...از دل کوچک یک غنچه که وقت است دگر باز شود... بنویس از لبخند... از نگاهی بنویس که پر از عشق به هر جای جهان می نگرد... قلمت را بردار روی کاغذ بنویس... زندگی با همه تلخیها ,شیرین است
![]()
دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, :: 17:0 :: نويسنده : زهرا
روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند. زندگیم به پایان رسیده است. و این را بستر مرگ من ندانید. بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند. چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است. ببیند. و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.
دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود.
![]()
یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, :: 16:53 :: نويسنده : زهرا
![]()
یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, :: 16:33 :: نويسنده : زهرا
نمیدونم چرا اینجام ...شاید چون دلم گرفته...
![]()
جمعه 23 تير 1391برچسب:, :: 19:35 :: نويسنده : زهرا
و تورا رسم می کنم نه با پرگار که با ابعاد ذهنم، کنج هایت را می کشم گوشه هایی که فقط مخصوص توست حتی به قلم نیازی ندارم، سرانگشتم را در مسیر باد می کشم و تو متولد می شوی در باد هنوز اما اسمی نداری می گویند برای هرکس به قدر اعتقادش به بزرگیت متولد خواهی شد حالا به ابعادت فکر می کنم و بُعدی برایت نمی یابم پس در نزد من بیکرانی و بی اسم بی اندازه به تو خودخواهم و بی اندازه به من مهربانی اینرا از بخشش های مکررت فهمیدم و وقتی تو اینگونه در برابر حماقت هایم سکوت می کنی وباز مرا می بخشی؛ چرا من اینگونه نباشم در حقِ غیر تو؟ می نشینم, مخالف جهت باد یا موافق فرقی نمی کند؛ چرا که تو همیشه به من وزیده ای حتی در سیاهی ام, پس خودم را در سپیدی ات محو خواهم کرد آنگاه خاکستری خواهیم شد و من با خود زمزمه می کنم: جز خاکستری در دستان باد نیستم, آسمان رحمتت هماره آبی باد
![]()
جمعه 23 تير 1391برچسب:, :: 19:23 :: نويسنده : زهرا
![]()
خدایا زیباترین سرنوشت را برای همه در ماه مبارک رمضان مقدر کن,بهترین روزگاران را برای همه رقم بزن,مبادا کسی خسته,افتاده و یا غمگین شود ,دل همه را سرشار از شادی و محبت و زیبایی کن و آنچه را که به بهترین بندگانت عطا می کنی به ما نیز عطا کن
فرا رسیدن ماه میهمانی خدا مبارک
![]()
جمعه 23 تير 1386برچسب:, :: 18:29 :: نويسنده : زهرا
![]() ![]() |