|
سه شنبه 16 مهر 1392برچسب:, :: 13:31 :: نويسنده : زهرا
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن
![]()
سه شنبه 16 مهر 1392برچسب:, :: 13:22 :: نويسنده : زهرا
فردا نه ببوس....
![]()
دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, :: 19:22 :: نويسنده : زهرا
در هجوم سکوتی سرد ...
اندوهی
تمام تنهایی ام را هاشور می زند ...
و ذهنم
دفن می گردد !
زیر آوار خاطراتی که فرو می ریزد
از نم اشک ...
![]() ![]()
یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:, :: 17:38 :: نويسنده : زهرا
دلم که میگیرد میبینم حق با آسمان است که میگرید، ناله میکند و
میغرد و میسوزد. خوشا به حالش. چقدر دوست داشتنی و زیبا احساس خود را
میگوید و گاهی صاف و زلال چون آینه و آن گوشهاش یک خورشید مهربان
یا یک ماه قشنگ که گرما و نورشان هم صداقت دارد
و زمانی هم سیاه و ابری و دم کرده و عصبانی و بغضی
که گویی هرگز باز نخواهد شد و از پس این همه سیاهی
و نه ماه دیده می شود و نه خورشید و ناگهان هق هق گریه آسمان و ریزش باران.
چقدر این صدا برایم آشناست. صدای هقهق گریه آسمان را میگویم،
صدای بارش باران را. بارها آن را از اعماق وجودم شنیدهام.
صدایی است که رنگ تنهایی دارد، بوی فراق و درد دوری.
گوش کن! دوباره در دور دستها آسمان نالید. شاید در جایی دیگر
از این شب تاریک بی ستاره، دلشکستهای غریب تر از من به آسمان چشم دوخته
و باران با او همآوا شده و همقدم اشکهایش شده است.
حق با آسمان است. باید گریست. باید بارید. باید فریاد برآورد. باید بغض را شکست.
باید چون صاعقه سوخت و بر زمین خورد.
حق با آسمان است....
![]() ![]()
شنبه 11 خرداد 1392برچسب:, :: 19:24 :: نويسنده : زهرا
چشمهايم غمگين است ...
![]() ![]()
شنبه 11 خرداد 1392برچسب:, :: 18:57 :: نويسنده : زهرا
برایت از چه بنویسم؟
از واژه های تکراری که به سبکی بال پروانه ها دهان به دهان می چرخند یا از حرف های آبی که در ازدحام
کوچه های شلوغ تنها مانده اند؟
از کودکی فراموش شده در وجود آدم ها یا از بهانه های زنگ زده ای که حتی ارزش نوشتن هم ندارد؟
این روزها واژه ها هم راه خانه هایشان را گم کرده اند و من برای پیدا کردن دریایی از معانی زیبا
می خواهم...
می خواهم روی تمام قلب ها پررنگ بنویسم:*خدا*
![]() ![]()
چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 16:31 :: نويسنده : زهرا
باران باريد
و کوچه کوچه تر شد لغزنده تر شد
باران باريد
و درخت درخت تر شد سبز تر شد
باران باريد
و اسمان اسمان تر شد پاکتر شد
باران باريد
و من زير باران تر شدم مستانه تر شدم
بي چتر بي پناه
رفتم و تر شدم
اما تو مثل هميشه از بي پروايي ترسيدي
و زير سايبان قديمي ماندي و به ديوار قديمي تر تکيه دادي
و مرا نگاه کردي
در نگاهت بود که بيايي
اما ترسيدي
مثل هميشه از بي پروايي
باران باريد
همه چيز تر شد
و تو باز هم خشک ماندي
![]() ![]()
پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, :: 17:2 :: نويسنده : زهرا
غمگيني
مي دانم !
چشم هايت را بسته اي
به آدمهايي فكر مي كني
كه گرگها را تكه پاره مي كنند !
و به بهشتي كه تا ابد خالي خواهد بود ...
چرا دستهاي ما را اين قدر كوچك آفريده اي ؟
و هيچ گاه آيا فكر كرده اي
كه اين دلهاي شيشه اي
با تلنگري
مي شكند؟
پروردگارا !
چشمهايت را باز كن
غمگين نباش
شايد معجزه اي بشود ...
عصاي موسي را كجا گذاشته اي ؟!...
![]() ![]()
یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, :: 20:25 :: نويسنده : زهرا
دلم تنگ شده
براي وقتي كه مي گفتي :دلم واست تنگ شده
دلم تنگه..
براي بودنت
شايدم لبخند خودم
دلم براي همه چيز تنگ شده جز
نبودنت
![]() ![]()
یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, :: 16:30 :: نويسنده : زهرا
بعضی چیزا رو نمی شه نوشت
بعضی چیزا رو نمی شه گفت
بعضی چیزا رو فقط می شه احساس کرد
بعضی بغضا رو نمی شه شکست
بعضی بغضا رو فقط باید قورت بدی
بعضی دردا رو نمی شه فریاد زد
بعضی دردا رو فقط می شه اشک ریخت
![]() ![]()
سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 16:51 :: نويسنده : زهرا
پائیز مثل هر فصل دگر
باز آمد و رفت
و این رسم زمان من و توست
هر آمدنی را رفتنی ست در کار...
روزهای خزان همه یادگاران تو اند!
روز میلاد تو اند
روز میلاد منند
روز میعاد من و تو
من و دل ماندیم در حسرت تو
در حسرت یک پائیز دگر
آه ...پائیز هم آمد و رفت
دل بسوزاند و برفت...
افسوس...
پائیز هم آمد و رفت...
![]() ![]()
سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:, :: 20:11 :: نويسنده : زهرا
شمع میشوم وقتی
من یادت میرود !
شعله ام
ذره ذره
آبم میکند ...
آب میشود، از آسمان
بارانم میکند ...
کودکیام مینشیند
نگاه میشود چشمم را ...
اشک میشود ...
می ریزم کاغذ را
پ....خ....ش می شود
پ...خ...ش...میشوم
م...ح...و می شود
م...ح...و میشوم
و ...
تو یادم
ن...م...ی...................ر...و...ی ...
![]() ![]()
دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, :: 20:49 :: نويسنده : زهرا
می بینی
اینجا
هیچ خبر تازه ای نیست ...
همان ابرها ...
همان سایه ها ...
همان چراغ های روشن و خاموش همیشگی ...
حتی دلی
با مشخصات دقیق ِ
همان گرفتگی...
![]() ![]()
هنوز باور نمی کنم سهم من از دوست داشتن تو
فقط چشمانی خیس و نگاهی ناتمام است
پشت دیوار انتظار تو
آسمان هم خاکستری شد ...
بگذار ساده تر تمام شوم برو !
هنوز باور نمی کنم سهم من از اتفاق تو
فقط خیالی آبی و خوابی بی آرزوست ...
پشت خاطرات دل تو
خاطرم آتش گرفت از سکوت تو ...
برو ...
بگذار ساده تر خاموش شوم ...
![]() ![]()
پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:, :: 10:21 :: نويسنده : زهرا
گمان میکنم خواب هایم وارونه تعبیر شده است !
قرار بر صعود بود ...
من در حال سقوطم !
قرار بر پیدا شدن بود و من ...
نمی دانم چرا گم شدم ...!
![]() ![]()
چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:, :: 21:49 :: نويسنده : زهرا
خالی ست
اتاق کوچک من ...
من
تکیه داده ام سرم را
به کتابی که
نمی توانم بخوانمش !
شاید
کسی که
به انگشت سبابه در می زند
خدای خسته ي مهربان باشد ...!
![]() ![]()
چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:, :: 21:39 :: نويسنده : زهرا
نه !
نه !
زمین را نگاه نمی کنم ...
به تماشا نشستن آسمان را
بیشتر دوست می دارم ...
هرچند
رخت بی تابی به تن کرده
گاه گرفته است ...
گاهی هم می بارد ...
نه !
زمین را نگاه نمی کنم ...
زمین از ما پر شده ، ما از سیاهی !
آسمان اما سپید است ...
![]() ![]()
دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, :: 22:40 :: نويسنده : زهرا
شاید آخر دنیا همین لحظه است !
شاید آرزوی من تنها
باد پاییزی و همان برگ زرد باشد ...
تاخاطره ات را بر روی برگ در باد برقصانم ...
سکوت بر من فریاد میکند
و سالها از من شکایت ...
نقطه آخر شاید همین جاست !
اما نه بادی می آید و نه برگ زردی ...
یکی بر من فریاد میکند
راه را برگرد ...
ابتدای دنیا در انتظار توست ...!
![]()
دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, :: 22:30 :: نويسنده : زهرا
پاییز نمی گذارد که باغ
هیچ گنجشکی را پنهان خود کند !
اما ...
تو غصه نخور ای درخت
بر این بی برگی یکبارگی تگرگ ...
همه می دانند
بهار، به هیچ درختی وفا نکرده است ...!
![]()
![]() همیشه یادم بود
باد که می آید
آخرین شعرم را درآن زمزمه نکنم !
همیشه یادم بود
که با درخت درد و دل نکنم ...
همیشه یادم بود
با تو از مرگ هیچ حرفی نزنم ...
اما نمی دانم حالا
بی آنکه بادی وزیده باشد
چرا آخرین شعرم
برگ
برگ
ورد زبان درختان شده
وپاییز چرا با خود
برایم بوی مرگ می آورد ؟!...
![]() ![]() ![]() سیاه و سفید عکس ها
چه تنهاست امروز
در این پاییز
ساعت ها بیش از حد دقیق اند
و من شاید
منتظر یک میهمان
که عزیزش خواهم داشت ...
![]()
19 مهر 1391برچسب:, :: 17:23 :: نويسنده : زهرا
سلام خیلی زیباست زهراجان ![]()
چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:, :: 18:48 :: نويسنده : زهرا
با تو زمستان هم لحظه ها شکوفه می زنند انگار که هر ثانیه آغاز بهاری است برای رسیدن به ” تو “
![]()
چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, :: 17:21 :: نويسنده : زهرا
تو هم تمام میشوی ...
مثل تمام فصل های پاییز ...
روزی تو هم تمام می شوی ...
زیرپای رهگذری ...
که آمدنش را انتظارکشیده بودی ...
و صدای خردشدن برگ ...
و تو ...
اینگونه تمام می شوی ...!
![]() ![]() |